سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند متعال بنده ای را دوست بدارد، مویه گری از اندوه را در قلبش قرار می دهد ؛ زیرا خداوند، هرقلب اندوهگین را دوست دارد [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
پرستوی مهاجر
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» چهار دوبیتی در مدح حجاب!

گوهر حجاب چادر زینت زن شعر

دوستی متنی نوشت با عنوان "چهار فیلم هشت پیشنهاد" که در بخش لینک‌های روزانه قابل مشاهده است؛ من هم خواستم عریضه خالی نباشد نگاشتم:

"چهار شعر، هشت بیت!"

همراه خواهر گرامی مشرف شدیم مشهد مقدس، یه سر رفتیم کتاب‌فروشی آستان قدس که با یک دختربچه‌ی ریزه میزه مواجه شدیم که عجیب حجابش رو نگه داشته بود! به شدّت کیفور شدم و اگر شرم مانع نمی‌شد از جوشش دل دختر بچه را خفه می‌کردم! خدا وکیلی!

مرا زینت، همین چادر بود، هان

مرا بیزارِ از بی‌عفتی دان

مرا مقصودِ دل، زهرایِ عشق است

که در این ره، بدان بی‌شک دهم جان...

 گوهر حجاب چادر زینت زن شعر دختربچه

برو خواهر برو شکر خدا کن

برو خواهر دل از دنیا جدا کن

برو خواهر پی زهرای اطهر

برو چادر به سر، نفست فدا کن...

 گوهر حجاب چادر زینت زن شعر

تو را از فاطمه این درس ناب است

تو را ای زن بدان زینت، حجاب است

بیا دل را بده صیقل بدین سان

که بی‌عفت بدان بی‌شک به خواب است!

در ابراز همدردی با برادران عزیز و زحمت کشمان در نیروی انتظامی سرودم که از فرط تذکر دادن زبانشان به چوب بدل شد!

بیا خواهر من شق‌القمر کن!

بیا جان داداش چادر به سر کن!

بدون دنیا پر از نامردمونه

بیا از چشم نامحرم حذر کن!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدمهدی محمدی ( جمعه 90/12/5 :: ساعت 11:28 صبح )

»» نمایندگان مجلس هشتم، آری یا خیر؟

چند نکته در باب تأیید یا رد عملکرد نمایندگان مجلس هشتم

چند نکته در باب تأیید یا رد عملکرد نمایندگان مجلس هشتم

با نزدیک شدن به تاریخ دوازدهم اسفند یعنی روز برگزاری انتخابات مجلس نهم شاهد داغ‌تر شدن روز به روز تنور انتخابات هستیم و در این میان یکی از مواردی که معمولاً افکار عمومی را به خود مشغول می‌کند، رأی دادن و یا عدم رأی دادن به آن دسته از نامزدهای انتخاباتی است که در مجلس هشتم به عنوان نماینده حضور داشته‌اند. البته با توجّه به در دسترس بودن سابقه‌ی فعّالیتی هر یک از این افراد تشخیص ارجحیت و یا عدم ارجحیت هر یک از این دسته‌ از نامزدها بر دیگران کاری سهل به نظر می‌رسد. در همین باب چهار نکته ساده و مشخّص به ذهن این حقیر خطور کرد که با در نظر گرفتن آنها قشر ارزشی جامعه می‌توانند تکلیف خود در ضمینه انتخاب این افراد را مشخّص سازند. این چهار نکته عبارت‌انداز:

1- سطح رضایت مردم از نمایندگان بیانگر میزان پاسخگویی نمایندگان به مردم هر حوزه

از آنجا که فاکتور رضایت مردم از نمایندگان نقش مهمّی در همسو نمودن آنان با آرمان‌های انقلاب دارد این فکتور از مهمترین‌ فاکتورهایی است که می‌توان آنرا در تأیید یک نماینده مدّ نظر قرار داد، البتّه در اینجا ذکر این نکته لازم است که فراهم نمودن آرامش و آسایش مردم از مهم‌ترین آرامان‌های انقلاب است و هرگونه تفکّری غیر از این بی‌شک غلط و بی‌پایه‌ است. سطح رضایت مردم از هر یک از نمایندگان را می‌توان به راحتی و از طریق گفت‌وگو با قشر خاکستری جامعه که همان مردم عادی باشند به دست آورد؛ لکن باید این نکته را مدنظر قرار داد که شکوه‌های جزیی و گاهاً شخصی را نباید جهت تعیین سطح رضایت عمومی به کار برد؛ هرچند مطمئنّاً فراوانی این دسته شکایات این فاکتور را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

نکته‌ی دیگر در این باب آن است که سطح رضایت مردم را باید از میان خود مردم سطح حوزه‌ها به دست آورد؛ این فاکتور را نمی‌توان بین دانشجویانی که بین ایسم‌ها سرگردانند، یا طلّابی که بین زید و عمرو مردّدند و یا پشت در بسته‌ی اتاق روشنفکران خودمحور، بدست آورد؛ بلکه برای سنجش این ملاک باید دقیقاً به مردم کوچه و بازار مراجعه کرد. مصداق و موید مطلب فوق تجربیات فراوان تاریخی خصوصاً در دوره‌ی معاصر است.

2- آزمونی به نام فتنه

در این باب سخنان فراوانی گفته و شنیده شده لکن با توجّه به اهمیّت فراوان آن و بر مبنای آیه‌ی شریفه‌ی "فذکّر انّما انت مذکّر" ذکر مجدّد این نکته خالی از لطف نیست. به طور کلّی نمایندگان مجلس هشتم را بر اساس نحوه‌ی عملکردشان در دوره فتنه می‌توان در سه دسته تقسیم‌بندی کرد: دسته‌ی اول آن دسته از نمایندگانی هستند که پیش از سخنرانی فصل‌الخطاب رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 28 خراد 88 وارد عرصه‌ی روشنگری شدند و به مقابله با عوامل فتنه پرداختند و با این کار نمره ی قبولی صددرصد را کسب نمودند؛ لذا بدنه‌ی ارزشی جامعه می‌بایست جهت حفظ این دسته از نمایندگان تلاش نماید. دسته‌ی دوّم آن‌ دسته از نمایندگانی هستند که پس از تاریخ فوق الذّکر وارد عرصه‌ی روشنگری شدند، به نظر می‌رسد این عدّه هرچند به موقع وارد میدان نشدند؛ لکن نباید فعّالیت‌هایشان پس سخنان حکیمانه‌ی رهبر را ندید گرفت. و امّا دسته‌ی سوّم آن دسته از نمایندگانی هستند که در کل، یا مستقیماً از فتنه‌گران حمایت کردند، یا دوپهلو سخن گفتند و یا سکوت اختیارکردند این سه گروه جز مردودین این آزمون بودند، که البتّه ساکتین، افراد بی‌طرف! ( که به تعبیری نه در بودند و نه دیوار بلکه لولا بودند!) و حمایت‌کنندگان از فتنه به ترتیب بدترین عملکرد ممکن را داشتند و بدنه‌ی ارزشی جامعه هرگز نباید بار دیگر به این افراد اعتماد کند.

3- ورود مجلس به طرح وقف دانشگاه آزاد خطایی بزرگ!

در شرایطی که دخالت بدنه‌ی ریاستی دانشگاه آزاد در جریان فتنه تقریباً محرز و برخی مفاسد مالی در این نهاد  افشا شده بود، ریاست دانشگاه آزاد جهت خروج از باتلاقی که به دست خود ساخته بود؛ در یک نقشه‌ی از پیش شکست خورده و در تقابل با شورای عالی انقلاب فرهنگی که حضرت امام (ره) بر حفظ حرمت آن تأکید داشتند؛ اقدام به مطرح کردن طرح وقف اموال این نهاد کرد. در چنین شرایطی دانشگاه آزاد با نسبت دادن دروغ به رهبری مبنی بر کسب رضایت ایشان از طریق استفتا پیرامون بحث وقف اموال خود و با تحت تأثیر قرار دادن نمایندگان به طرق مختلف اقدام به یارکشی از آنان کرد و مجلس را به نفع خود وارد بازی‌ای کرد که در یک سوی آن دولت و مردم و در سوی دیگر خود قرار داشت!

در تاریخ 29/2/89 خبرگزاری فارس اقدام به انتشار لیست 69 نماینده‌ای نمود که دوفوریت طرح یادشده را امضا کرده بودند. انتشار این لیست سبب واکنش‌های متعدد در محافل سیاسی و فرهنگی جامعه شد، این بازی تا جایی ادامه پیدا کرد که شورای نگهبان با غیرقانونی و غیر شرعی دانستن طرح، کارت قرمز مردودی را در پرونده نمایندگان رأی دهنده و به ویژه امضا کنندگان فوریت طرح ثبت نمود! اما سرانجام این بازی که ازدیاد اخراجی‌های آن سبب ریزش‌ها و رویش‌های فراوان شد با سوت پایان متخصصان فقهی و حقوقی منصوب شده از سوی رهبری جهت بررسی طرح یادشده مبنی بر عدم شرعی بودن آن به پایان رسید. مشخصاً بدنه ارزشی جامعه نباید با اعتماد مجدد به نمایندگان رأی‌دهنده به طرح وقف دانشگاه آزاد آنان را راهی خانه‌ی ملّت نمایند.

پرونده وقف دانشگاه آزاد از ابتدا تا خوردن مهر ابطال بر آن، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

http://www.irdc.ir/fa/content/10992/default.aspx

اسامی نمایندگان امضاکننده طرح دو فوریتی وقف اموال دانشگاه آزاد در مجلس، خبرگزاری فارس

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8902291385

امام خمینی: ضوابطی که شورای‌عالی انقلاب فرهنگی وضع می‌کند باید ترتیب اثر داده شود، بازنشر از خبرگزاری فارس

http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8903300720

4- تخصّص مکمّل تعهد

شایسته است تخصّص هر یک از نمایندگان متناسب با استعداد‌های حوزه‌ی فعّالیتی آنان باشد، به عنوان مثال در حوزه‌ای که دارای ظرفیت کشاورزی است انتخاب نامزدی که بتواند در کمیسیون کشاورزی ایفای نقش نماید، نسبت به نامزدی که دارای تخصص متناسب با کمیسیون صنایع و معادن است، ارجحیت دارد، توجه به این نکته سبب افزایش بهره‌وری هر یک از حوزه‌ها در پیش‌برد آرمان‌های نظام اسلامی خواهد شد و تحکیم رابطه‌ی مردم با حکومت اسلامی را در پی خواهد داشت. این نکته هرچند نه تنها در مورد نمایندگان مجلس هشتم بلکه در قبال همه‌ی نامزدها قابل بررسی است لکن با توجّه به اهمّیت بالای این موضوع و در دسترس بودن عملکرد نمایندگان مجلس هشتم ذکر آن جهت یادآوری لازم می‌نمود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدمهدی محمدی ( یکشنبه 90/11/30 :: ساعت 5:41 عصر )

»» اولین اشعار من در خواب و بیداری!

 

شعر عالم رویا

دیشب تو خواب دیدم دارم با شعر یه بنده خدایی رو موعظه می‌کنم! برا نماز صبح که بیدار شدم متوجه شدم شعرم میاد! این اشعار حاصل کنش و واکنش ذهنی صحرگاهی اینجانب هستند! دو شعر مشابه اشعار مرحوم باباطاهر:

 

مو مستم در غم عشقت گرفتار

تو ای شو بر در میخونه بیدار

مو مستم اوی حبیب بی‌قرارم

شود آیی به بالینم به دیدار؟

 

مو ایدر همچو گیسو در قفایت

مو ایدر همچو شمعم از بلایت

مو ایدر مست لایعقل چو بیدم

مو ایدر در غم دنیا نبیدم!

مشابه اشعار باباطاهر



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدمهدی محمدی ( پنج شنبه 90/11/27 :: ساعت 9:5 صبح )

»» جهاد اکبر

 

مشهد مقدس اردوی جهاد اکبر 10

برداشتی از دهمین دوره‌ی اردوی جهاد اکبر که به همّت دانشجویان بی‌پیرایه‌ و مخلص اتّحادیه‌ی انجمن‌های اسلامی دانشجویان مستقل و در محل مشهد مقدس برگزار شد. متنی که می‌تواند خطاب به همه‌ی مجاهدان عرصه‌ی جنگ نرم بیان شود. در قالب وداعیه نوشتم هر چند با سلام آغاز کرده‌ام:

آی عاشقان هشتم امام سلام

آی سربازان جان برکف سید والا مقام سلام

آی فدایی طریق هدایت... به تنفس هوای معطر از نفس شما روحم سرمست می شود و به تلنگر چهره‌های خداییتان جان بی‌قرارم هوس شکستن حباب تن می کند...

آی عاشق امام امّت... به حرکت دوشادوش در کنار شما و با ایستادن در صف شما عشّاق چهره‌ام رنگ شرم می گیرد و وجدانم مرا به فکر اعمالم فرو می‌برد و با خود می گویم من کجا؟ شما کجا؟

آی تشنه بر شهد شیرین شهادت... با نگریستن بر چهرتان گویی شهدا را می‌بینم که از لابه‌لای کتاب‌های روی طاقچه در کو‌به‌کوی دلم سرک می‌کشند... شهید همّت که با آن چهره‌ی خداییش، برای خدا کار کردن را در گوشم نجوا می کند... شهید خرّازی که سرما بهانه‌ای شده تا ان کلاه مشکی را بر سر نهد و درس سپید ساده زیستن را بر تخته‌ی سیاه دلم بنگارد... و شهید صیاد شیرازی که با تبسّمی بر لب به سخره گرفتن مرگ در طوفان حوادث را به من می آموزد...

آی مطالبه‌گر حقیقی عدالت... چگونه خود را همرزم شما پندارم حالی که خود را غرقه در دنیای محنت می‌بینم؟ محنتی که با خدمت به نفسم بر روح خویشتن تحمیل نموده‌ام!

آی ثابت‌قدم بر مسیر امامت... صد شکر که خدایم شیرینی هر چند کوتاه با شما بودن را در کام روحم نهاد و صد حیف که می‌روی و صد حیف که می‌روم... صد حیف که زمان این چند روز با شما بودن را سریع‌تر از همیشه از من می‌دزد؛ گویی بر شما حسد می‌ورزد چرا که توان گنجاندن قامت بلند شما را در ظرف کوچک تاریخ ندارد... ‌آی زمان، آی عقربه‌ی ساعت من، آی خورشید سوار بر این کمان بی‌رنگ... قدری آهسته‌تر... کمی حوصله کنید... مگر نمی‌بینید که من هنوز قدرت پر گرفتن و رها شدن از بند دنیا را کسب نکرده‌ام؟

آی مجاهد در رکاب ولایت... قسم به آخرین نفسی که سینه‌ی خسته از هجر مولایمان را خواهد آزرد... قسم به آخرین قطره‌ی خونی که در راه این جهاد نثار خواهیم کرد... قسم به آخرین قطره‌ی اشکی که از فراق یار غایب بر گونه‌هامان جاری خواهد شد... شمای منتظِر و یار منتظَر را از عمق جان دوست می‌دارم و تا ابد زمان و انتهای مکان در سنگر شما و در جبهه‌ای که فرماندهش نایب بر حق یار غایب است خواهم ماند، چرا که گفته‌اند عاشورا نه از جنس زمان و کربلا نه مفهومی مکانی است آری این دو بعد چه حقیرند در برابر عظمت حسین و تو که در پیروی از حسین قصد جهادی اکبر کرده‌ای...

دهمین اردوی جهاد اکبر  اتّحادیه‌ی انجمن‌های اسلامی دانشجویان مستقل مشهد مقدس



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدمهدی محمدی ( یکشنبه 90/11/23 :: ساعت 10:15 صبح )

»» امتحانی دیگر...

امتحانی دیگر زیر برف

داستان کوتاهی نوشتم در اظهار هم‌دلی با خانواده‌ی شهدای حادثه‌ی تروریستی اخیر که منجر به شهادت شهیدان مصطفی احمدی روشن و داریوش رضایی نژاد شد. حادثه‌ای که عرق شرم بر پیشانی حقوق بشر نشاند و طبل رسوایی مدعیانش را به صدا در آورد... توجّه کنید که کلیّه اسامی و اتّفاقات غیر واقعی بوده و تنها کلیّت آنچه واقع‌شده، در داستان قابل مشاهده است.

هیچ وقت جرأت نکرد آن عکس را ببیند، حتی وقتی در یک نظر 405 نقره‌ای در هم شکسته را دیده بود دل شکسته‌اش او را تا پای بی‌هوشی پیش برده بود... چطور امکان داشت؟ علی مگر با چه کسی دشمنی داشت..؟

به در خانه که رسید دنبال کلید در گشت و با پیدا کردنش در را باز کرد و در حین داخل شدن علی را دید که ناگهان جلوی او ظاهر شده! همیشه همین طور بود... این دو نفر با غافلگیر کردن یکدیگر از همه‌ی دنیا جدا می‌شدند تا دیگر دلیلی برای غصه خوردن باقی نماند. و این بار علی زودتر از همیشه از دانشگاه به خانه برگشته بود تا با گلی در دست روز تولدش که حتی خودش آنرا فراموش کرده بود را به او تبریک بگوید.

- علی آقا دست شما درد نکنه...

- خواهش می‌کنم. نرجس خانم این حرف‌ها چیه؟ نرجسِ من ارزش بیشتر از این حرف‌ها رو داره. بدو بریم زهره رو از مهد برداریم بریم بیرون غذا بخوریم... بدو بدو بدو!

این سه نفر آن روز، بعد از رستوران تا شب از 405 نقره‌ای سواری گرفتند تا یک روز پر خاطره‌ی دیگر به بیست‌وچهار سال زندگی نرجس اضافه شود و علی بیش از گذشته در دل این زن جا خوش کند. هرچند از وقتی علی به سازمان قول داده بود که تیم سریعتر پروژه را به اتمام برساند؛ او را کمتر می‌دید اما با فکر کردن به اینکه این پروژه چقدر برای کشور اهمیت دارد و همسرش چه نقش مهمی در تحقق آن دارد حسابی روحیه می‌گرفت...

صبح آنروز که هنوز نمی‌داند کی به شب رسید علی پیشانی او و زهره را بوسیده بود، اما نرجس این بار به جای دلگرم شدن، مضطرب شده بود و تا سوار شدن مرد زندگیش به ماشین، و رسیدنش به انتهای خیابان او را از پنجره دنبال کرده بود...

آسمان آن روز لباسی خاکستری به تن کرده بود و زمین را برای استقبال از بهاری دیگر با لباسی سفیدتر از لباسی که نرجس شش سال پیش به تن کرده بود می‌آراست...

زهره را زیر چتر به مهد رساند برای این دختر هنوز پوشیدن این لباس سفید هنوز خیلی زود بود، اما خودش به یاد روز اول زندگیش شروع به قدم زدن زیر برف کرد تا رسیدن به مدرسه حسابی می‌توانست دست نوازش آسمان بر چهره‌اش را حس کند...

به مدرسه که رسید دیگر برفی نمی‌بارید؛ انگار آسمان از نقشی که بر زمین زده بود پشیمان شده بود و این بار رنگ بی‌رنگی باران را به زمین می‌پاشید... همهمه‌ی بچه‌ها با صدای باران حسی عجیب را در دلش القا می‌کرد...

-هیسسس! با نام و یاد خدا درس امروز رو شروع می‌کنیم...

این جمله‌اش را باران ندید گرفت و به چیک چیک خود ادامه داد تا نرجس در این فکر کمی مکث کند... خدا... همان که همیشه حضور او را در لحظه لحظه‌ی زندگیش حس کرده بود... در چهره‌ی بچه‌های معصوم کلاس سوم ابتدایی... در صدای لغزش گچ بر روی تخته‌سیاه... در چهره‌ی همسرش علی... مردی که او را از هر کس دیگری زیباتر می‌دید...

صدای غژغژ گوشی را در کیفش شنید برادرش حسین بود...

-سلام نرجس جان... خوبی؟ کجایی؟

- مدرسه‌ام، چطور مگه؟

- هیچی، کارت داشتم خواستم ببینم کجایی؟ حالا بعدا بهت زنگ می‌زنم.

چرا حسین این ساعت به او زنگ زده بود؟ مگر چه کاری پیش آمده بود؟ احساس کرد سردردی عجیب به سراغش آمده... احساس کرد دیگر قادر به ادامه‌ی درس دادن نیست... مرخصی گرفت و به خانه برگشت حتی چترش را در مدرسه جا گذاشت تا چادر مشکیش زیر باران حسابی خیس شود...

سعی می‌کرد آرامش خود را حفظ کند بین راه چند بار به علی زنگ زده بود ولی جوابی نگرفته بود... با دانشگاه تماس گرفت...

-آقای عبادی یک ساعت پیش رفتند دانشکده مهندسی، احتمالا الآن سر جلسه امتحان هستند.

به دانشکده زنگ زد اما کسی جواب نمی‌داد؛ به خودش تلقین می‌کرد که همه در جلسه امتحان هستند و کسی نمی‌تواند به تلفن جواب دهد... غافل از اینکه امتحان فیزیک الکترونیک شاگردهای علی با آن انفجار مهیب لغو شده بود و نرجس را در امتحانی سخت قرار داده بود، امتحان بازی کردن نقش پدر برای زهره، امتحان ادامه دادن راه کربلاییان و عاشوراییان... امتحانی که علی در همان لحظه‌ی اول نمره قبولی‌اش را از آن گرفته بود...

نرجس دیگر طاقت نیاورد و هق‌هق شروع به گریستن کرد. هق هق این زن را آسمان از پشت پنجره دید و با او همنوا شد... آسمان هم شروع به سر کوبیدن بر پنجره‌ای کرد که هر روز نرجس از پشت آن انتهای خیابان را در انتظار رسیدن 405 نقره‌ای دید می‌زد...

"نرجس اکنون رباب کربلا و عاشورایی شده بود که مولایش آنرا تا ابد تاریخ و تا انتهای مکان پایدارش خوانده بود؛ زهره، سکینه‌ی زمان شد تا اشک یتیمیش بنیان سست رژیم سرسپردگان شیطان را بیش از پیش بلرزاند و علی... و علی، حسین این زمین پر آشوب، تا خون سرخ به ناحق ریخته‌اش در رگ تاریخ مذهب مظلوم جاری شود و درخت انتظار بیش از پیش سبز شود..."

شهید مصطفی احمدی روشن



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدمهدی محمدی ( چهارشنبه 90/11/5 :: ساعت 4:17 عصر )

<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بریده ام ..
یک شعر از استاد فاضل نظری
حاشیه ای بر دیدار یار...
چشم مشکین
نخل سوخته (عکس)
درمانی کو؟
چاره ی دل
آتشدان عشق
چهار دوبیتی یک نیایش...
بزم شاهانه ما...
اشعاری در پاسخ به شطحیات نجفی...
لب تشنه ی لطف...
نجوای من و دل...
دو جفت دوبیتی!
اول شناخت، سپس ازدواج!
[همه عناوین(39)]

>> بازدید امروز: 9
>> بازدید دیروز: 8
>> مجموع بازدیدها: 139647
» درباره من

پرستوی مهاجر
محمدمهدی محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم "وَمَن یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ اللّهِ یَجِدْ فِی الأَرْضِ مُرَاغَمًا کَثِیرًا وَسَعَةً وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَکَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا" نامم مهدی است اما مهدی‌وار نزیسته‌ام... مادرم فاطمه است لکن در این آشفته‌ بازار دست محبتش را رها کرده و در شلوغی دنیا گمشده‌ام... بارها خدمت مولایم ثامن الٱمه مشرف شده‌ام اما گویی لیاقت آهوی مولا شدن را هم ندارم... پس می‌نویسم به قصد قربت که شاید باقیاتی باشد از برای روز وعده داده شده که سخت از بی‌توشگی‌ام پریشانم...

» پیوندهای روزانه

از تو بعـــید بود که بر مــن جفــــا کنی [25]
نامه ای به همسرم [51]
این روزهای من... [17]
آدم ها و حواها!! [14]
اندر حکایت عروسی قوم و خویش... [26]
بهتر ‌‌‌از کیمیا "مرحوم نخودکی" [14]
من یک زن هستم.... [34]
[آرشیو(7)]

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
ساعت یک و نیم آن روز
جاده خاطره ها
سلمان علی ع
بوی سیب
ســــــــــــــ ا مـــــ ع ســـــــــــــ و م
یادداشتهای فانوس
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
مهاجر
گلابی نباشیم!
امید انتظار من
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
اخراجیها
مهدی چراغ‌زاده
اهالی اوسط
مهدی یاران
صل الله علی الباکین علی الحسین
پر شکسته
بر و بچه های ارزشی
مناجات با عشق
تَرَنّم عفاف
دانشجوی چابهار (ابراهیم جعفری)
مجنونـ نیامدنی استـــــ (محمد بوتیمار)
حقیقت تلخ (انجمن اسلامی دانشجویان چابهار)
حاج آقا مسئلةٌ
آسمونی تا بینهایت...(علیرضا جلولی)

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان