سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش و دارایی، هر عیبی را می پوشانند و تنگدستی و نادانی، هرگونه عیبی را آشکار می سازند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
پرستوی مهاجر
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» حاشیه ای بر دیدار یار...

رهبر انقلاب آقا دیدار دانش‌آموزان دانشجویان 12 آبان 92

 -می‌خوای تو به جای بچه‌ها بری؟

  -مگه خودشون نمیان؟

- نه فکر نمیکنم راهشون دوره بعیده...

می‌گفت کارت ورود بچه‌ها را می‌توانند به من بدهند تا من هم در جلسه شرکت کنم. مدتی در دفتر فعالیت کرده بودم ولی به سبب دوری هیچ‌وقت فرصت به تهران آمدن و شرکت در چنین جلسه‌ای را پیدا نکرده بودم اینبار اما هر چند مسولیت و فعالیتی نداشتم ولی به عنوان نماینده‌ی دفتر مرا به شرکت در جلسه دعوت کردند. گفتم چرا که نه... دلم قلقلک شد ولی هیجان‌زده نشدم. من از آن عقل‌گراهای سفت و سختم حداقل در ظاهر! من می‌گویم از رهبر تبعیت میکنم فرمانش را با گوش جان می‌شنوم اما هیجانی و احساسی شدن برای دیداری که بعدا صوتش را می‌توانم گوش بدهم در وجود من وجود ندارد... من می‌گویم رهبری را دوست می‌دارم آنهم بر مبنایی عقلی و نه احساسی. بعضی می گویند قلباً و فراعقلی به رهبر ایمان داریم من می‌گویم عقلی به ایشان ایمان دارم. بگذریم این طرز فکر کم کم دارد از وجودم رخت برمی‌بندد! چرا؟ هرچه بیشتر در مورد آقا مطالعه می‌کنم و هرچه بیشتر با شخصیت ایشان آشنا می‌شوم حبم نسبت به ایشان فزونی پیدا می‌کند... بگذریم! برویم سر اصل مطلب!

ساعت را گذاشته بود روی زنگ که سر صبح بیدار شویم ولی کمی دیر بیدار شدیم سریع شال و کلاه کردیم و بدو بدو پریدیم سر خیابان و با ماشین خودمان را محل دریافت کارت ورود رساندیم. چندتن از دوستان دیگر هم از شهرهای دیگر مثل کرمانشاه خودشان را به زحمت برای شرکت در جلسه رسانده بودند. با هم به سمت بیت رهبری حرکت کردیم. وقتی به بیت رسیدیم با صفی طولانی از مشتاقان دیدار آقا روبرو شدم. کوچک و بزرگ، دانشجو و دانش‌آموز و احیانا کارمند! جهت شرکت در جلسه دیدار آقا با دانشجویان و دانش‌آموزان لحظه‌ّشماری می‌کردند. همه هر از چند گاهی به سمت سر این صف کند و تنبل سرک می‌کشیدند، شاید فکر می‌کردند هرچه بیشتر نگاه کنند راحت‌تر می‌توانند لحظات را پشت سر بگذارند البته خود من هم از این قاعده مستثنی نبودم! بالاخره پس از دقایقی من هم به ورودی اولین گیت بازرسی رسیدم و با عبور از آن و چند گیت بازرسی دیگر به ورودی حسینیه و گیت نهایی رسیدم! مثل اینکه سخنرانی شروع شده بود این را از صدای آقا میشد فهمید... وقتی به ورودی حسینه رسیدم آقا را دیدم که مشغول سخنرانی بودند و در این حین هرآنچه از عقل‌گرایی داشتم از کفم برفت! عظمت این مرد را به وضوح حس کردم دلم به ناگاه دریایی طوفانی شد، دوست داشتم گریه کنم اما کنترل چشمانم هنوز در دست این عقل ناخلف بود. می‌گفت مرد که گریه نمی‌کند!؟ جلوتر رفتم در میان این جمعیت یک ستون خالی دیدم و از همه جا بیخبر و باعجله همانجا نشستم اما پس از نشستن بود که به علت خالی بودن آنجا پی بردم! ستونی به عظمت بیستون بین من و معشوق حایل شده بود! خلاصه به هر زحمتی که بود کمی جابه جا شدم تا با سرک کشیدن روی ماه این مرد را ببینم. از دیدن دانش‌اموزان و نوجوانان پاک و مشتاق دیدار آقا به وجد آمده بودم. یک نوجوان پاکدل روبروی من نشسته بود و با بالا نگه داشتن دستانش به آقا ابراز ارادت می‌کرد سادگی و پاکی این نوجوان توجه من را به خود جلب کرده بود...

آقا در این سخنرانی هوشمندانه پاسخهای کوبنده‌ای به تبلیغات کورکورانه‌ی برخی روزنامه‌ها و جریانات سیاسی که سعی در صادق نشان دادن آمریکایی‌ها داشتند دادند و البته کاسه کوزه‌ی برخی جلوتر رفته‌ها که دولت را به سازش‌کاری متهم کرده بودند را به هم ریختند! حاضرین جلسه‌ هم با شور و شعف با سر دادن شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر اسرائیل فضای جلسه را انقلابی می‌کردند. یک جای صحبتشان گفتند "اگر امریکاییها راست می گویند که در مذاکرات جدی هستند، باید به دهان این افراد یاوه گو بزنند و دهان آنها را -کمی مکث- خرد کنند. و همین مکث اندک کافی بود تا ذهن‌های من و دیگران به ناکجا برود ولی با اتمام جمله صدای خنده جمعیت بود که بلند شد. یک جای دیگر صحبتشان هم اشاره به رژیم صهیونیستی کردند و این رژیم را حرام‌زاده خواندند که آنجا هم خیلی مشعوف شدم! خلاصه کلام در این جلسه با شنیدن صحبت‌های آقا به صورت حضوری، به قدرت بالای مدیریتی و سخن‌وری ایشان بیش از پیش ایمان آوردم.

پس از پایان صحبت‌ها جمعیت از جا بلند شدند و با شروع به شعار دادن کردند و اما من کماکان سرک می‌کشیدم تا لحظات آخر دیدار این مرد را از دست ندهم. لحظات حضورم پای صحبت آقا مث برق باد گذشتند گویی در عالم رویا بودم... حال به عکس قبل احساسی شده‌ام، تشت رسوایی عقلم بر زمین خورده‌است و فکر می‌کنم می‌شود یک بار دیگر بتوانم روی ماه یار را ببینم...؟

عشق به رهبر انقلاب

پانوشتی بر حاشیه:

1- اللهم صل علی محمد و آل محمد

2- بعد از یک سال و اندی آپدیت کردم حیفم اومد چیزی ننویسم.

3- فعلا تو فاز علمی عقلانی هستم مدتیه اشعار با ذهنم قهر کردند به جاش فرمول‌ها تو ذهنم رژه می‌رن!

4- ازدواج کنم به نظر شما!؟



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمدمهدی محمدی ( یکشنبه 92/8/12 :: ساعت 11:28 عصر )

»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بریده ام ..
یک شعر از استاد فاضل نظری
حاشیه ای بر دیدار یار...
چشم مشکین
نخل سوخته (عکس)
درمانی کو؟
چاره ی دل
آتشدان عشق
چهار دوبیتی یک نیایش...
بزم شاهانه ما...
اشعاری در پاسخ به شطحیات نجفی...
لب تشنه ی لطف...
نجوای من و دل...
دو جفت دوبیتی!
اول شناخت، سپس ازدواج!
[همه عناوین(39)]

>> بازدید امروز: 6
>> بازدید دیروز: 8
>> مجموع بازدیدها: 139644
» درباره من

پرستوی مهاجر
محمدمهدی محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم "وَمَن یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ اللّهِ یَجِدْ فِی الأَرْضِ مُرَاغَمًا کَثِیرًا وَسَعَةً وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَکَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا" نامم مهدی است اما مهدی‌وار نزیسته‌ام... مادرم فاطمه است لکن در این آشفته‌ بازار دست محبتش را رها کرده و در شلوغی دنیا گمشده‌ام... بارها خدمت مولایم ثامن الٱمه مشرف شده‌ام اما گویی لیاقت آهوی مولا شدن را هم ندارم... پس می‌نویسم به قصد قربت که شاید باقیاتی باشد از برای روز وعده داده شده که سخت از بی‌توشگی‌ام پریشانم...

» پیوندهای روزانه

از تو بعـــید بود که بر مــن جفــــا کنی [25]
نامه ای به همسرم [51]
این روزهای من... [17]
آدم ها و حواها!! [14]
اندر حکایت عروسی قوم و خویش... [26]
بهتر ‌‌‌از کیمیا "مرحوم نخودکی" [14]
من یک زن هستم.... [34]
[آرشیو(7)]

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
ساعت یک و نیم آن روز
جاده خاطره ها
سلمان علی ع
بوی سیب
ســــــــــــــ ا مـــــ ع ســـــــــــــ و م
یادداشتهای فانوس
شهداشرمنده ایم _شهرستان بجنورد
مهاجر
گلابی نباشیم!
امید انتظار من
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
اخراجیها
مهدی چراغ‌زاده
اهالی اوسط
مهدی یاران
صل الله علی الباکین علی الحسین
پر شکسته
بر و بچه های ارزشی
مناجات با عشق
تَرَنّم عفاف
دانشجوی چابهار (ابراهیم جعفری)
مجنونـ نیامدنی استـــــ (محمد بوتیمار)
حقیقت تلخ (انجمن اسلامی دانشجویان چابهار)
حاج آقا مسئلةٌ
آسمونی تا بینهایت...(علیرضا جلولی)

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان