وقتی زبان نثر از بیان حالات درونیام عاجز شوند سنگری جز نظم نمییابم. هر چند خود این نظم حکایت از دستی الهی دارد که این وزن را بر صفحهی دلم حک میکند دستی که همیشه نوازشش را بر سرم حس کردهام. این شعر در واقع از اوست نه از من بیهنر و بیذوق؛ زبان و فکر من تنها حکم واسطه را بازی می کنند...
دیوانه شو دیوانه شو
در عشق او ویرانه شو
کافر به کیش باطل و
مومن به حق، مردانه شو
عشقش پریشانت کند
حافظ به قرآنت کند
اینت کند آنت کند
واحد به جانانت کند
مستانه شو مستانه شو
رو سوی آن میخانه شو
این عاقلان را کن رها
مست از می شاهانه شو
وا مانده ام جا مانده ام
من دست دنیا خوانده ام
من قصد الله کردهام
مرکب به صحرا راندهام
تعظیم کن تعظیم کن
دل سوی او تسلیم کن
کافر به آیین جهان
رو سوی این اقلیم کن
فرزانه شو فرزانه شو
خمار این پیمانه شو
غافل ز دنیا می شو و
تارک بدین بتخانه شو
با غیر او بیگانه شو
بر شمع او پروانه شو
مهدی بسوز از مهر او
در سوز او افسانه شو
پانوشت:
1- این شعر تحت تاثیر شعری از مولانا است؛ اما "به هیچ وجه" تقلید نیست .
2- عیدتون مبارک. ان شاالله که سالی سرشار از عشق به مادرمون زهرا پیش رو داشته باشید.
3- اگر خدایی باشیم دل و عقل به یک راه حکم میکنند و تناقضی ندارند.
4- پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) : هر که به اعتماد خدا و به امید ثواب ازدواج کند بر خدا لازم است که او را یاری کند.
5- پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) : بهترین ازدواجها ها آن است که آسان تر انجام گیرد.
6- این شعر بعد از نماز صبح امروز سروده شد.
7- عیدی از خدا یه حج میخوام....
این شعر را در هویزه و در جوار شهدای آن دیار سرودم:
دوش با یار بهاریم شکوفا بودم
دوش از هرچه به جز او به تبرّی بودم
از نگاه و نظر طعنه زنم باکی نیست
چون دگر در نظر دون و نه پیدا بودم
رد اشکی است، که بر گونه من میبینی
زانکه بر حبِّ عزیزم به تمنا بودم
صادق و صالح و صابر، سالم و مسرورم
سو سوی عالم والا، نه به دنیا بودم
شاهد شمس شکوه شهدای عاشق
مست از تربت کویش به تولی بودم...
پانوشت:
1. این هفته اردوی راهیان نور بودم.
2. دارم از درد عجب و ریا خفه می شم، احساس میکنم اعمالم خالصانه نیست....
3. امشب دلم بدجوری گرفته....
شعری شورانگیز سرودم، تقدیمش می کنم به مولای صاحبجمال بندهنوازم آقا امام رضا (ع) که جویبار لطفش در کویر دلم جاری است...
کنون کین جام زرّین محبّت در کفت داری
بیا پر کن قدح بنما تو بر بیچاره دل یاری
دلم خمّار مسکین است و محتاج سبوی تو
بیار آن بادهی مهرت میازارش به هشیاری
ببین جانا همه همّم گذر کردن ز کوی تو
منم آن عاشق بیدل هوایت در سرم جاری
بیا مهدی دمی بنشین و شور شعر خود کم کن
مکن کامت چنین شور و بچش زان شهد شهواری
در نقد عقلگرایی مطلق سرودم:
ز هشیاری بلا آید که تیغش فتنهها زاید
مرو در جمع هشیاران نشین با آن سبکبالان
دوستی در بخش نظرات شعری نگاشت که من باب تنوع ذکر میکنم:
ای چهره نور،انشعاباتت کو؟
ای خانه ات آباد،خراباتت کو؟
در شهر نشانه ای ز تبلیغ تو نیست!
ای عشق،ستاد انتخاباتت کو؟!
توضیحات:
1- عکسها در مسافرتی که به مشهد مقدس داشتم گرفته شدند.
شعری سرودم که البته در آن از قافیه درست و حسابی خبری نیست! این روزها آشفتگی دل بر نظم عقلاییام غلبه دارد...
برو ناقص پی کامل بگرد و
دل از آمال دنیایی رها کن
برو بیدل پی آرام جان و
رها کن حبِّ ما غیرُه، رها کن
برو بیدار شو آسوده منشین
رها کن خویشتن از خود، رها کن
مشو با اهل دنیا همدم ای جان
رها کن کسب و این دکّان، رها کن
برو شکر خدا کن نازنینم
تو جستی این حقیر از غم رها کن
بیا بنشنین دمی، یادت مرا کشت
رها کن فکر من از من رها کن
ببین آتش زدی جانا به جانم
بیا جانم از این آتش رها کن
برو ساقی برو حافظ خمار است
بیا یار و مرا از غم رها کن
مران از خود پرستوی مهاجر
برِ او دانهی مهرت رها کن
بیت یکی مونده به آخر رو با تأکید بر کلمه حافظ بخونید.
تو بیت آخر به کسرهی بر توجه کنید.
مولا علی علیه السلام: مراقب فکرت باش که گفتارت میشود، مراقب گفتارت باش که رفتارت میشود و مراقب رفتارت باش که عادت میشود و مراقب عادتت باش که شخصیتت میشود و مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت میشود.
مدتیه که تو یه کارخانه مشغول طی دورهی کارآموزی هستم و در مدتی کوتاهی که تو جو کارخانه تنفس کردم و با افراد مختلف همصحبت شدم دو دسته نظر من رو به خودشون جلب کردند؛ دستهی اول برخی از افراد تحصیل کرده در رشته های فنی و اصطلاحاً مهندس هستند، که اکثراً از یک کلانشهر به کارخانه میان و دستهی دوم کارگران عادی هستند، که از مردم عادی و بومی منطقهایاند، که کارخانه درش قرار گرفته. چیزی که برای من جالب توجّه هست اینه که دستهی اول هرچند به لحاظ موقعیت علمی در مرتبهای بالاتر از دستهی دوّم قرار دارند، امّا به نظر میرسه علمی که دارند نه تنها باعث پرورش روحی اونها نشده بلکه اونها رو به پرتگاه غرور کشیده، پرتگاهی که به نظر من انسان مغرور هرچه بیشتر در اون سقوط کنه بیشتر احساس اوج گرفتن می کنه! علاوه براین دینداری در این افراد در مقایسه با گروه دوم بسیار ضعیفتر به نظر میرسه. اما گروه دوم که عموماً از نظر علمی در درجهی پایینتری قرار دارند بسیار خاکیتر، صمیمیتر و دیندارتر از دستهی اول هستند. این تجربه به من اثبات کرد که علمی که برای خدا کسب و در راه ذات اقدسش خرج نشه بیشک به پرتگاهی تبدیل خواهد شد که فرد رو در سراشیبی سقوط قرار میده هرچند صاحبش مست از این حماقت باشه! با مشاهده این وضعیت یک مقدار دلتنگ شدم که نکنه من هم...
مهندس نشدیم تا فراموش کنیم باید خود را از بیسوادترین خلقالله حقیرتر بدانیم... مهندس نشدیم تا فراموش کنیم ملاک برتری تنها تقوا است... مهندس نشدیم تا علممان در برابر خورشید تابان حق به حجابی اکبر تبدیل شود... مهندس نشدیم تا درگیر شویم در محاسبات یک سازهی عظیم و با مستحکم ساختن آن بر زمین، خود نیز در این خاک ریشه بدوانیم... مهندس نشدیم تا برای رسیدن به میز و منسب در برابر غیر خدا کمر خم کنیم... مهندس نشدیم تا تا با شبنشینی و ضبح نماز صبحمان به خاطر آن، روز خود را با تاریکی آغاز کنیم... مهندس نشدیم تا با نپرداختن زکات مالمان و نگه داری آن در گاوصندوق، خود را در این قفس خاکی محبوس کنیم... مهندس نشدیم تا فراموش کنیم:
" بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ"