اف بر این دنیا که در آن ناموس شیعه امان ندارد
و فاسد ترین ها و فاجر ترین ها
راست راست راه می روند
با صد تا محافظ
یاد گل گفته های مولا افتادم "خلخال از پای زنی... " اگر دق کند ..."
چرا ما دق نمی کنیم؟
"آیات القرمزی" ای دختر شیعه
ای شاعره ی آزاد
نفسم می گیرد وقتی می بینم
تو را محاصره کرده اند و ...
آنوقت ما در گیر برنامه های طنز هستیم
که مبادا روح لطیفمان لکه بردارد
دانشگاهیانمان که میان "ایسم " ها گیر کرده اند
و حوزوی هایمان هم میان " زید و امر"
نمی دانم...
حتما به قول سید مرتضی زمان ما را با خود برده است...
اف بر این زندگی
که رگهای شهادت در آن خشک شده
و ما لنگ ثروت بیشتریم و
لپتاپ و تبلت و خانه و ...
ولی من یادم نمی رود که
اقا روح الله گفت همه چیز ما فدای اسلام...
"آیات القرمزی"
ای مجروح شیعه
تو زخم هزار و سیصد و اندی سال غربت علی را به صورتت
و بر تن نحیفت داری...
اف بر مسلمانی ما اگر تو را فراموش کنیم
نفسم می گیرد
نه برای تو
که برای بی تفاوتی خودمان
که دیگر از اخبار بحرین و ... خسته شده ایم
عذر میخوام. دنبال شاعرش گشتم امّا پیدا نکردم. یا علی
کافه پیانو رمانی است نوشتهی فرهاد جعفری که جایزهی منتقدین روزنامهی اعتماد و تقدیر شدن در جشنوارهی ادبی اصفهان را در کارنامهی خود دارد. امّا حقیقتش را بخواهید به شخصه در این کتاب چیزی که شایستهی تقدیر باشد مشاهده نکردم جز چند نکته به حق که در میان ساختار درهمریختهی داستان گم بودند و از زبان شخصیت اوّل (از نظر من غیر متعادل) رمان بیان میشدند. به هر حال از سویی از وقتی که برای خواندن کتاب گذاشتم پشیمانم و از سوی دیگر از اینکه با ذائقهی فکری منتقدین روزنامهی اعتماد! آشنا شدم بسیار بسیار خرسندم!
جعفری در این رمان شخصیت اوّل کتابش را فردی انتخاب کرده آشفتهاحوال و با هوی و هوسهای عجیب و غریب (جداً شاید نتوان به طور کامل وی را وصف کرد!) که در شرف طلاق گرفتن از همسر مؤمنه امّا بهانهگیر خود قرار دارد، امّا در همین حین پای صفورا دختری اهلبازی، به زندگی او باز میشود و سعی میکند در این بازی از او سواری بگیرد! شخصیتی که خود در ابتدای داستان دخترانی مانند صفورا را لایق توجّه نمیداند! تن به بازی صفورا میدهد و زندگیش بیش از پیش در تلاطم قرار میگیرد. در قسمتهای انتهایی کتاب پریسیما همسر شخصیت اوّل رمان ، بالاخره پس از مدّتها پا به خانهی وی (که اکنون خود نویسنده است.) میگذارد لکن به علّت حساسیت زنانهی خود به وجود صفورا در رمان ناتمام کافهپیانو...! مورد شماتت او قرار میگیرد! پس از این اتّفاق جناب اوّل شخص از خانه بیرون میزند و برای اوّلین بار پا به خانهی مجردی صفورا مینهد و با صفورایی مواجه میشود که جامعهی اخلاقی ما توصیف آنرا نمیپسندد! (جمله کتاب) امّا در این ملاقات با صفورا به توافق میرسد و صفورا به خوبی و خوشی! از زندگی وی خارج میشود!
داستان در تلاطم مواردی چون اتّفاقاتی که برای مشتریان میافتد و مکالمه با آنها، رفتار پدر و دختری اوّلشخص با دختر کوچکش، بیان خاطرات وی با همسرش و حتی پاسخ گفتنش به ایمیلهای دوستان و برخی موراد دیگر و بر محور انتخاب بین پریسیما و صفورا قرار دارد. جعفری در این رمان با ذکر فراوان اسامی خاصی مانند نیکل کیدمن، برادپیت و بسیاری شخصیتهای دیگر و توصیف برخی شخصیتهای داستان توسط اوّلشخص به وسیلهی آنها سعی کرده بر رمان خود نمک بپاشد! که البتّه به نظر من در صورت انقلابی و ارزشی بودن مخاطب در این کار موفّق نبوده است.
به هر حال! از خواندن این کتاب لذّت چندانی نبردم و خصوصا شخصیت اوّل داستان (که اگر این متن را بخواند چند فحش آبدار نثار من خواهد کرد!) و رفتار و افکارش باعث شد برای مدّت کوتاهی هم که شده برایم آشفتگی فکری بوجود بیاید! امّا الآن که مشغول خواندن منِاو امیرخانی هستم تفاوت کتابتاکتاب برایم روشن میشود! با توجّه به این موارد و موضعگیریهای عجولانهی جعفری در حوادث پس از انتخابات تصمیم گرفتم هزینهای که برای خرید کتاب متقبّل شدهبودم را با هزینهی پس فرستادن کتاب از طریق پست با لذّتی وصف ناپذیر (که حتّی اولشخص نامتعادل داستان از رسیدن به آن عاجز است.) از جیب مبارک تصفیهکنم و کتاب را پس بفرستم که برود برای نشر چشمه !!!
سیاه چمن رمانی است نوشته ی امیرحسین فردی، وی که در نوروز 63 سفری به یکی از روستاهای اطراف دریاچه ی هامون داشته تصمیم میگیرد گزارشی از سفر خود برای کیهان تهیه کند لکن به قول خودش میل شدید به داستاننویسی افسار قلم را از دست وی خارج کرده و سبب نوشتن سیاهچمن میشود.
سیاه چمن رمانی 140 صفحهای است که خواننده در هر صحنهی آن با جوّ سنگین خان محوری دوران پیش از انقلاب روبهرو میشود. هرچند این سنگینی در پایان کتاب همزمان با داغ گلولهای که بر سینهی یارمحمد شخصیت اوّل داستان مینشیند به سبکی میگراید؛ لکن خواننده در طول داستان نمیتواند خود را از زیر بار این سنگینی جدا کند چرا که فردی با رعایت تکنیکهای داستان نویسی خواننده را به جای یارمحّمد مینشاند! یارمحمّدی که گلولههای داغ تفنگکشیهای خان جسم دو تن از عزیزانش را سرد میکنند. داستان از کشش نسبتا مناسبی برخوردار است؛ کششی که از کشمکش بین یارمحمّد وخانوادهی او و سیفاللّه خان و انتظار به سرانجام رسیدن آن حاصل میشود.
کلیت داستان را شاید بتوان در طول مدّت زمان کمتر از چند دقیقه روایت کرد؛ لکن فردی با توصیفات گیرا و حرکت در امواج فکری شخصیتهای رمانش این داستان کوتاه را به کتابی پر کشوقوص تبدیل کردهاست.
"ترسید، گمان برد آدمهای سیفاللّه خان هستند که او را پیدا کردهاند. خود را به پشت تنهی درخت کشاند و به علفهای وحشی چشم دوخت. علفها بلند بودند، تا کمرگاه یک مرد. چند نفر به راحتی میتوانستد در لابهلای آنها پنهان شوند. مدّتی به همان حال ماند، ولی دیگر صدایی نیامد. از درخت جدا شد وبدون آنکه چشم از آن محل بردارد، لنگان لنگان دور شد. پایی که ضربه خورده بود به دنبالش نمییامد، روی زمین کشیدهمیشد. درد در مهرههای پشتش تیر میکشید و در بدنش پخش میشد. امّا او رمیده بود. و دیگر نمیخواست آنجا بماند. از افتاد به چنگ سیفاللّه خان خوف داشت. میدانست که اگر او را بیابند، زنده/ اش نخواهند گذاشت. پس هرچه دورتر بهتر. لنگان لنگان رفت، تا آنکه دیگر نتوانست. یک جا ماند، پیشانیاش را بر درخت تکیه داد..."
کمونیسم: هر روز وظیفه دارید شیر گاوها را بدوشید و تحویل دولت دهید تا آنرا عادلانه تقسیم کند. ممکن است سهم شما تنها روزی دو لیوان باشد!
سوسیالیزم: گاوهایتان را بین مردم تقسیم میکنید! والسلام!
فدرالیسم: گاوداری را به چند بخش جداگانه و مستقل از یکدیگر تقسیم میکنید و خودتان کنترل بخش مرکزی گاوداری را به عهده میگیرید.
نازیسم: شیر گاوها را می دوشید و تحویل سربازانتان میدهید؛ سپس گاوها را به گلوله بسته و گاوداری را بمباران میکنید.
کاپیتالیزم: شیر گاوها را هر روز میدوشیم و با فروش آن گاوهای بیشتری خریداری میکنیم تا به سود بیشتری برسیم و این روند را تا ابد ادامه میدهیم!
هدونیسم: گاوها صرفا به زاد و ولد و خور و خواب میپردازند! شیر را بی خیال شوید!
تکنوکراسیسم: شما قادر به ادارهی گاوداری نیستید آنرا به اربابان فن بسپارید.
اومانیزم (بوفالویزم!): گاوها خودشان ادارهی کلیهی امور گاوداری را به عهده میگیرند! دوشیدن شیر هم با خودشان است؛ بفرمایید بیرون...
لیبرالیزم: گاوهای بوفالیست قادرند هر کاری که هوس کنند را انجام دهند. تنها گزارهای که محدودیت میآورد قانونی است که بنابر اصول بوفال دموکراسی تصویب شده و در صدد جلوگیری از صلب آزادی دیگر گاوهاست. در ضمن شیر دوشیدن را بیخیال شوید چون مانع آزادی گاوهاست!!
سادیسم: گاوها را تا سر حد مرگ شکنجه میدهید اما نمیکشیدشان!
مازوخیسم: شما را گاوها تا سر حد مرگ شکنجه میدهند اما نمیکشندتان!!!
رادیکالیسم: شما کلا با تشکیل گاوداری مخالفت مینمایید! یک کلام ختم کلام!
آنارشسیم: گاوها با شما کشتی میگیرند؛ شما از گاوها سواری میگیرید؛ شما با گاوها کل میاندازید گاوها با شما؛ شیر را به دریا میریزید و ...!!!
پلورالیزم: گاوداری را تبدیل به باغ وحش مختلط میکنیم. به این صورت که همه نوع جاندار را در مجموعه در کنار یکدیگر جمع کرده و شیر همه را به عنوان شیر گاو میدوشیم! مواظب باشید پلنگ ها، گاو و گوسفندان را حیف و میل نکنند!
فمینیسم: گاوهای نر و ماده را جدا میکنیم. در ضمن فراموش نشود این جنس نر است که بایستی دوشیدهشود!
فانونیزم: جنس نر بخور و بخواب؛ جنس ماده بساب و بروف!!!
ناتورالیزم: گاوها بایستی به اصالت طبیعی خود بازگردند. "بوفالو شوند" لذا نرده ها را بردارید، دیوارها را فرو ریزید! گاوها را به دشت بازگردانید!
اگزیستنسیالیزم: جان من فکر این یکی را از سرتان بیرون کنید! چون گاوها اصالتا وجودش را ندارند به چنین چارچوب فکری برسند!
ناسیونالیزم: گاوها را با توجه به نژادشان دستهبندیکرده و در واحدهای جداگانه نگهداری کنید!
نهیلیزم: اصلا گاو چیه؟ من کیم؟! شما چی میگید؟ شیر رو میخواید چیکار؟؟
داروینیسم: چند موجود زندهی تک سلولی را را در گاوداری قرار دهید و در آنرا تا میلیون ها سال تخته کنید. در بازگشت شما با شیر پاستوریزه شده و بستهبندی شدهی آمادهی فروش روبرو خواهید شد! اگر چند سال دیگر هم صبر کنید به جای شیرها سود حاصل از فروش آن را در حساب بانکی خود خواهید یافت!
صهیونیزم: گاوهای نژاد برتر را از دیگر گاوها جدا کرده و بقیه ی گاوها را به گلوله ببندید!!!