من دانشجوی آزادهام... دلشکسته از غم جهل خلقا... ایستاده در در خط مقدّم عشق، نوشیده از شراب گوارای حقیقت، منتظر بر ظهور یار غایب... گسیخته از بند شهوات دون دنیا...
من دانشجوی آزادهام... از من مخواه که آرام بگیرم و چون خوکان خوکرده به قفس دنیا منتظر قصاب زمان بمانم! من گلولهای خواهم بود آتشین که سینهی مرگ را خواهم درید. آری من شکارگر مرگم و نه مرگ شکارگر من. نیک میدانم که دنیاپرست در این قفس خواهد پوسید...
من دانشجوی آزادهام... از من خامشی مخواه که من خورشید در تب و تاب و سوزان از آتش آگاهیم که با سوختنم روشنی بخش این تاریکخانه خواهم شد؛ نیک میدانم جغدهای کور عادت کرده به تاریکی را توان دیدن نیست...
من دانشجوی آزادهام... از من مخواه تا ابد در دوراهی شک و تردید و در محفل جاهلان شکّاک بمانم... آری من با گذر از جادهی حقیقت به علم خواهم رسید؛ نیک میدانم شکاک در مرداب افکارش غرق خواهد شد...
من دانشجوی آزادهام... از من مخواه سازش کنم با آنکه خنجر قهر بر رگ عقیدهام گماشته، من خنجر کین دشمن خواهم شکست و مهاجم را به ذلّت خواهم کشاند؛ نیک میدانم غافل بر اثر سر مدارا با عدو، در خون خود خواهد غلتید...
من دانشجوی آزادهام... از من مخواه از ترس جان حقیقت را لگدمال کنم. آری مرا توان دروغگویی و حقه زدن نیست و این برای من عین توانایی است؛ نیک می دانم روباهصفت را یارای درک سخنم نیست...
من دانشجوی آزادهام... از من نخواه بمانم. من اشک چشم امتم که بر گونهی تاریخ جاری خواهم شد و با رفتنم حقیقت را قوام خواهم بخشید؛ نیک میدانم جاهل مرا از دست رفته خواهد پنداشت...
من دانشجوی آزادهام... گریخته از چنگال جهالت، مسلح به شمشیر شهادت، نگریسته در عمق با بصیرت، فدایی طریق ولایت...
آری من دانشجوی آزادهام....
روز دانشجو هرچند با تأخیر، ولی مبارک...