• وبلاگ : پرستوي مهاجر
  • يادداشت : آتشدان عشق
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    حالا که شده نوبت وام من ، از اين رو
    اينقدر مشو جان رضا ضامن آهو
    زُوّار تو هستند ز هر قوم و ز هر رنگ
    سر گرم طواف تو به هر شکل و به هر بو
    پرسيد کسي ، ميرسد آيا به جلو دست؟
    گفتم که: من اينجا ، چه خبر دارم از آن تو !
    چون قوّت چشمان مرا حدّ و حدودي ست
    حتي اگر اقدام کنم با خم ابرو !
    در صحن هم آقا ! به خدا بود نصيبم
    گه دسته ي جارو و زماني خود جارو
    پهلوي ضريح توام اما به چه وضعي!
    خدّام تو نگذاشت برايم پک و پهلو
    با فلسفه و منطق و طب کار ندارم
    بيمار تو را نيست نيازي به ارسطو
    صد بار براني اگرم از درت ، آقا !
    اين زائر آواره مگر ميرود از رو ؟!
    سلام.من هنوزم مي گم شعراي بعد از نماز صبح!
    پاسخ

    سلام. قشنگ بود ممنون. هرچي خدا بخواد! دست خودم که نيست. ياعلي.